در شکافهای سایهروشن قطبی شعری از شاپور احمدی
شاپور احمدی ، شاعر و مترجم در آستانه عیدنوروز شعر زیبائی با عنوان “در شکافهای سایهروشن قطبی” برایمان ارسال کرده اند که در آخرین روز جشنهای نوروزی و در روز طبیعت تقدیمتان می کنیم.
در شکافهای سایهروشن قطبی
کتف و پوزهی گرمسیری خود را فراموش کردم.
درختچههای آتشزنه و نیمکتها را میخواهم
پیش از آنکه هیکلم گُل دهد، به بازی بگیرم.
***
خانهی خالی باران
مأوایی خشک
حوضچهای خاموش
شورابهای سست
قورباغههایی کوچیده
به جادهی بُران.
ما اینجاییم
تنها با صداها بازی میکنیم.
نخستین بار صدایی
از پوستی قهوهای در آمد
و با تیزی نیمرخم
در سایه کلنجار رفت.
و سپیدهدم بر نیمکتها
آماده بود.
برف داغ
صورتهایش را
بر کتفمان گذاشت.
و گُل میانداختیم،
گُلهایی دری وری
و پیچپیچی.
ابرها
سگآبیهای خود را
بر خمیر پارک
به دنیا آوردند.
پاهای مشکی میلرزیدند.
با پوزهای تراشیده
شاید روزانه
دو سه کلمه بیشتر به کار نبریم.
با شمارهی آنها همهمهای کردم.
***
خمیر ما میخشکد.
چه برازندهایم
در خاکستر
و ساعتی مناسب
جایی که سایهروشن
ضخیم شده است
و خاطرات را میروبد.
آخرین پرتو پرندگان
و پوستهی نارنجی میوهها
تن ما را خواهند پوشید
و همه چیز در چشمهایمان
به هم خواهد ریخت.
سایهی شناور نیمکتها
و تک و خشنود سگماهی
در کاشانهی کلاغ پناه گرفتهاند.
***
وقتی ریزش آسمان و بحار شرق و غرب را شنیدیم
تر و تمیز رب سپیدهدم را ستودیم
و چهل پارسا را به یاد آوردیم
که از میانهی درهم پارک گذشته بودند.
به یاد خدا، به یاد خدا که در این شب میآفریند