داستان کوتاه صندلی

این واقعیت افزوده مربوط به داستان کوتاه صندلی نوشته سیداکبرمیرجعفری است که در اولین شماره فصلنامه سرزمین هنر به چاپ رسیده است.

بیابان برهوت. یک چشم انداز. یک بوم بزرگ ساده که فقط دو خط درمیان آن دویده بودند : یکی جاده شرقی – غربی و دیگری ردیف چاه های قنات که از دورها عمود می شد به آبادی.  اگر دقیق تر نگاه می کرد، بوم ساده ساده  هم نبود.  تک و توک بوته های خار این سو و آن سو روییده بودند و در انتهای نگاهش درست جایی که دیگر چاه های قنات محو می شدند، دم و دستگاهی بر پابود: چیزی مثل دکلی کوتاه یا چرثقیلی که رو به آسمان بالا رفته است  . و اگر وسیع تر می نگریست، تپه بزرگ ریگ روان گوشه ای از بوم را می گرفت. اما آنچه او با چشم دنبال می کرد، ما بودیم: من  و ولی الله که صندلی تا شده را مثل تابوت روی سرمان گرفته بودیم و داشتیم همردیف چاه های قنات از آبادی دور می شدیم و می رفتیم به سمت همان « دم و دستگاه».

شاید این محتوا را نیز دوست داشته باشید

این تصویر بیابان و ما بود از نگاه برادرم که پشت ده روی آخرین دیوار آبادی نشسته بود و با چشم ما را می پایید . آقای مدیر گفته بود:‌ «هرکس صندلی رو شکسته باید ببره درستش کنه. کسی هم حق نداره کمکش  کنه!»

صندلی از کجا آمده بود؟ روی سر ما چه می کرد؟ بر می گردیم به جایی که صندلی از همان جا آمده بود…

داستان کوتاه صندلی را در صفحات ۱۶ تا ۱۹ شماره اول فصلنامه سرزمین هنر مطالعه فرمائید.

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

+ 69 = 71