بهارانه ای برای تمام نسلهایی که عاشق مانده اند از آبادان تا خرمشهر

محسن فاضلی

بهاریه نوشتن هم دل ودماغ می خواهد حال خوش وسرخوشانه . و من سرشار از اندوه باید رها کنم. این اندوهناکی را …

اما چگونه نمی دانم.

ولی آدمهای اندوه زده افسرده وبیمار نیستند.دارم به سالها خیلی دور خیلی نزدیک فکر می کنم ونسل خودمان…

آری نسلی که حالا محاسنشان سپید گشته است و شاید با خاطراتشان زنده هستند…

نوروز و عید بهانه ای بیش نیست….

سالهای نوجوانی نسل من در سرزمین سوخته جنوب خرمشهر و آبادان در کنار شط و اسکله و بازارهای معروف بازار کویتی های آبادان..

بازار سیف خرمشهر، شط بهمنشیر ،کارون ،محله های بریم ،بوارد،احمدآباد،کفیشه و کواترای شرکت نفتی هاسینمای نفت “تاج” رکس و سینمای اتحاد خرمشهر و مهتاب که پاییون را در آن دیدیم و می خواهم “زنده بمانم “سوزان هیوارد، گوزن ها و قیصر سینمای ایران و میهن و حافظ خرمشهر که فیلم های عید شان تازه و داغ از تهران روی پرده می آمدند.

عید نوروز خرمشهر و آبادان هوایش جان دیگری بر روح و روان ما می گسترانید..

آوای موسیقی جنوبی…

صدای گرم و نوستالژیک خوانندگان جنوبی گلنوازان ، عظیمی، و دیگران که حالا اسمشان از ذهن و حافظه ام پاک شده است…

“مو میروم به بندر سی ات سوغات میارم” ، “دختر بندر” ، “سیا ه/سیاهای خومون سفیدا نیان داخلمون”

صدای نی انبان و آواز کاکایی ها در کارون و هوای دل نواز و سرد غروبهای شط و بلم هایی که مسافران نوروزی را در اروند به گردش و تماشای طبیعت جنوب به وجد و سرور در می آورد….

خدا کند حین نوشتن این دوسیه دلم را به یاد آن روزها و سالهای سرخوشانه سرگرم کنم….

عید از طرف خیرین برای تمامی بر و بچه های مدرسه کت و شلوار و کفش اهدا می کنند.

ما پابرهنه ها /پاپتی/بچه یتیم ها و ندارها دلمان قنچ می شود…

حالا نونوار می شویم.

غزال و سبزه قبا هم می روند طرف تلگرامخانه و حواله ایی که از طرف تهران آمده تحویل می گیرند.بابت ترانه ایی که غزال برای دوتا خواننده پاپ “شعر گفته است…

با غزال و سبزه قبا که عبایش را سر کرده می رویم بازار صفای خرمشهر…

بازار عطاری ها و ماهی فروشها و کوچه شیرینی فروشی ها…

غزال بوی عطر ادویه ها که به مشامش می خورد سرمست شاعرانگی می شود…

به طرف باب المراد می رود … چند تا بخور وشمع روشن می کند. عطر یاس ها و رایحه دانشین ی در فضا پراکنده است…

بازار شیرینی و چاکلات شلوغ است ..

غزال پاکت /پاکت آجیل و شیرینی خشک می خرد و به دست من و سبزه قبا می دهد.

کیفش کیفور است…

سبزه قبا هم شیطنت می کند به هوای درست کردن عبایش پاکت هایش را دستم می دهد…

با خنده و دلبری می گوید: من یاد تو را فراموش….

شاید این محتوا را نیز دوست داشته باشید

دستانم سنگین شده…

غزال نگاهی به سبزه می کند و می گوید:

-مو برات دارموم چشم سفید..

و سبزه هم به غزاله میگه:

-مو خو یه بازی طلبش داشتمو

غزال امروز حالش خوش است ..به سمت محله زنان لباس فروشی می رویم و چند دست لباس برای خودش و سبزه و من و یوما وزن دایی و بابایی می خرد.

دستهایمان دیگه از کت و کول افتاده…

می گویم: خو کاکا غزال می ذاشتی سی فردا می اومدیم…

حالا چه خبرته عامو …

غزال ما را به کافه نادری می برد. ناصر کافچی برایمان بستنی و چاکلات و نسکافه می آورد…

بلمچی ها هم در کنار کافه منتظر مسافر هستند…

غزال تاکسی دربستی می گیرد و بارهایمان را پشت صندوق اش می ذاریم.

امسال عید قرارست بر و بچه های فامیل هم جشن بگیرند…

وحسابی خوش خوشانمان است .

غزال و سبزه قبا و من روز اول عید می رویم آبادان عید دیدنی خاله ها یمان نخلستان…

باز هم انگار قرارست عروسی راه بیندازند .

ترانه‌ی اندوهبارِ سه حماسه

«مرگ را پروای آن نیست
که به انگیزه‌یی اندیشد.»

اینو یکی می‌گُف
که سرِ پیچِ خیابون وایساده بود.

«زندگی را فرصتی آن‌قَدَر نیست
که در آیینه به قدمتِ خویش بنگرد
یا از لبخنده و اشک
یکی را سنجیده گُزین کند.»

اینو یکی می‌گُف
که سرِ سه‌راهی وایساده بود.

«ــ عشق را مجالی نیست
حتا آن‌قدر که بگوید
برای چه دوست‌ات می‌دارد.»

والاّهِه اینم یکی دیگه می‌گُف:
“سروِ لرزونی که
راست
وسطِ چارراهِ هر وَرْ باد
وایساده بود.”

احمدشاملو
از دفتر مدایح بی صله

به امید وآرزوی سلامتی یکان یکان شمایان نازنین .که همیشه در کنارم تبسم و گریسته اید …. بهاران خوش

محسن فاضلی .بهار ۹۸

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

+ 83 = 87