بمیرم برای دل نازکت که به حال ما گریه میکنی!
بمیرم برای دل نازکت که به حال ما گریه میکنی! | سیدرضا اورنگ | نقد | سرزمین هنر
پس از مدتها بیخبری، ملانصرالدین را شب جمعه در خواب دیدم، گریه می کرد و پریشان حال بود و دگرگون خیال.
گوشهای کز کرده بود و چشم به خط افق داشت. آرام نزدیک شدم و سلامی دادم.
نگاهی بیرمق به چهره پرعرق من انداخت و با تکان سر جواب سلام داد.
پرسیدم: از من خطایی سر زده جناب ملا؟
باز با تکان سر به من حالی کرد که نه.
دلم طاقت ناراحتیاش را نداشت. پیشانی بلندش را بوسیدم و گفتم: میدانید که دل در گرو عشق شما دارم، ناراحتی شما دل مرا ریش میکند.
حرفم را قطع کرد و گفت: چه بگویم که ناگفتنم بهتر است.
از گریه تا کیمیا و لیمیا
گفتم: هر چه شما بر لب آورید حکم کیمیا را دارد.
سری تکان داد و گفت: من مسی بیش نیستم، با کیمیا و لیمیا سر و کاری ندارم.
گفتم: اختیار دارید استاد، شما مس وجود همه را با کیمیای دانش و نرمش به طلا مبدل کردهاید.
با خشم گفت: میدانی که از مداهنه و بادمجان دور قاب خوشم نمیآید! بس کن والا از خوابت بیرون میروم.
از ترس مهر سکوت بر لب نهادم.
پس از چند لحظه که سکوت بر فضا حاکم بود، آرام گفت:
ماندهام چه کنم؟ نه به جزای کارهای خیرم به بهشت رهنمونم میکنند تا همدم حور و پری شوم و نه به کیفر افعال بدم به جهنم میبرند تا به زقوم تکیه زنم و آب حمیم بنوشم.
در برزخی بی بازگشت محصورم و راه پس و پیش بسته است.
برزخ نشین
پوزخندی زده و گفتم: ای بابا استاد، ما تمام عمر در برزخیم! مگر نمیبینی و ندیدی که برخی از مسوولان چگونه خلق الله را با طرح و برنامههای کارشناسی نشده، همواره بین زمین و هوا نگه داشته و میدارند؟
این برای ما عادتی دیرین است. در همین عرصه هنر، به خصوص سینما، تئاتر و تلویزیون، ببین چگونه با مردم و اهل هنر بازی میکنند؟ هر کس ساز خودش را میزند، آن هم ناموزون.
روز قانونی را در بوق و کرنا میکنند، شب نشده زیر همه چیز میزنند! نه قانونی در این عرصه وجود دارد و نه کسی میخواهد قانونی حاکم باشد، زیرا اگر قانون حاکم شود، بسیاری از حضرات باید ماستها را کیسه کنند.
به برکت بیقانونی است که هر کس در عرصه هنر خر خود را میراند. هر کسی هم که خرش از پل گذشت، دیگر پشت سرش را هم نگاه نمیکند.
دیدم ملانصرالدین هایهای گریه میکند.
گفتم: بمیرم برای دل نازکت که به حال ما گریه میکنی!
گفت: مرا یاد خر مردهام انداختی و کبابم کردی …!