آن مرد عاشق درختان بود
روز وداع با کیارستمی خیلی ها خواهند آمد . او هنرپیشه نبود ، مصاحبه های جنجالی نکرد و هر روز عکسش روی جلد روزنامه های زرد چاپ نشد ، اما مردم او را می شناختند . ایکاش آن پزشک معالج هم که تیغ جراحی را پسرش سپرد ، پیش آز آن دو سه نفس عمیق در هوای هنر و فرهنگ این مملکت کشیده بود تا حداقل نام این بزرگ مرد را به یاد می آورد .
۲
کیارستمی شاعر بود . شاعر تصویر و عکس و کلمه . این روزها شعرهای کیارستمی بیشتر خوانده می شوند . شعرهایی همچون سادگی حیرت انگیز عکس هایش …
از دست من کاری بر نمی آید
کاش گفته بود
از دلم
?
همیشه ناتمام می ماند
حرف های من
با خودم.
چه می کند؟
کسی که فراموشش کرده ام.
دودی سپید
بر آسمانی آبی
از کلبه ای
گلین.
?
خانه ی پدری ام
گم بود
و صدای مادرم.
بالاخره
من ماندم و من،
من از من رنجیده است،
هیچ کس نیست
برای « پادر میانی »
بیزارم از زبان
زبان تلخ
زبان تند
از زبان دستور
از زبان کنایه
با من
به زبان اشاره
سخن بگو .
?
یک روی پنجره
به سمت من است،
روی دیگر
به سمت عابری که می گذرد.
باد با خود خواهد برد
شکوفه های گیلاس را
تا سپیدی ابرها.
داریوش شایگان نویسنده و اندیشمند کشورمان و از دوستان نزدیک عباس کیارستمی درگفتگو با ایسکانیوز درباره این کارگردان گفت: خیلی او را دوست داشتم و مرتب جویای حالش بودم. دوستی خیلی عمیقی با او داشتم. یک هفته ای که در ایتالیا باهم بودیم هرروز همدیگر را می دیدیم و من آنجا به چهره واقعی او پی بردم. چیزی در او که واقعا من را به حیرت وا میداشت این بود که اولا با اینکه یک چهره جهانی و یک سوپراستار بود، اما خیلی فروتن بود و بضاعت این را داشت که این قضیه ها را جدی نگیرد و تواضع عجیبی داشت.
داریوش شایگان افزود: از آن گذشته چیز دیگری که در او برایم عجیب بود آنتن هایی بود که او داشت، گویا تمام امواج نامرئی را می گرفت این را در آثارش هم می بینیم. در فیلم های او این بینش خاصی که داشت را می بینیم. به هرحال باید این را بگویم که رفتن او یک ضایعه عظیم هم برای هنر دنیا و هم برای سینمای ایران است.
این استاد فلسفه درباره ویژگی سینمای کیارستمی که سبب اقبال جهانی به کارهای او می شد بیان کرد: او یک نگاه جدید به دنیا داشت. یک نگاه خیلی خاص که تا به حال در سینما مطرح نشده بود. به نظر من نه فقط نگاهی جدید به سینما داشت و نه فقط چشم انداز سینمای جهان را دگرگون کرد، بلکه مسائل اساسی اگزیستانسیال انسان را خیلی با ظرافت مطرح کرد. مسائلی چون مرگ و زندگی، موقعیت ما در دنیا، سیر و سلوک و مبحث عبور از هزارتوی پیچیده گرفتاری ها و دالان های پرپیچ و خم تلاش ها و موانعی که همواره با آنها مواجه هستیم، چیزی که خیلی آدم ها آن را حس می کنند اما آن را نمی بینند.
دکتر شایگان ادامه داد: او محرک سینمای ایران بود و مکتب عباس کیارستمی باعث شد که سینمای ایران تا این اندازه در دنیا گل کند و در زمانی که ایران در همه جا چهره زیبایی نداشت کیارستمی ایران را در عرصه جهانی مطرح کرد و چیزی دیگر از ایران نشان داد و همه اینها ذی قیمت است.
وی همچنین با اشاره به علاقه منتقدان خارجی به کیارستمی اظهار کرد: همه او را قبول داشتند. منتقدان مطرح آمریکایی را دیده بودم که به تهران آمده بودند که با او صحبت کنند، یکی شان به من گفت کلوز آپ بزرگترین فیلمی است که در زندگی دیده است. او منتقد بزرگی بود. فرانسوی ها را می دانم که خیلی دوستش داشتند. همچنین ژاپنی ها و در آخر عمرش هم فیلمی در چین تهیه می کرد که متاسفانه تمام نشد. در آن یک هفته هم که در ایتالیا بودیم شاهد بودم چقدر او را جدی می گیرند و اولین باری بود که یک ایرانی این چنین در سطح جهانی با این ابعاد وسیع مطرح می شد.
نویسنده جنون هوشیاری با اشاره به عکس های کیارستمی گفت: من یک مقاله ای هم راجع به مجموعه عکس های درهای او نوشتم . او عکاس بی نظیری هم بود و نگاه خاصی به دنیا داشت. به قول کسی که می گفت او دنیا را رادیوگرافه می کرد.
شایگان در پاسخ به این سوال که کدام ویژگی فلسفی را می توان در فیلم های کیارستمی ردیابی کرد گفت: مرگ و زندگی، در آثار او بخصوص در طعم گیلاس که شخصیت فیلم هم به یک اعتباری می میرد و دوباره زنده می شود و مساله خودکشی و مرگ که به نوعی رستاخیز است، موضوع مرگ خیلی در آثار او اهمیت دارد.
شایگان در پایان درمورد شایعاتی مبنی بر قصور پزشکی در مورد این استاد سینمای ایران گفت: من دقیقا نمیدانم اما آن پزشک آدم شریف و آدم خیلی خوبی است. نمی توانم قطعا اظهار نظر کنم اما می دانم این عمل پیش از عید شد و نباید در آن زمان این اتفاق می افتاد. چون در ایام عید مملکت ما تعطیل است. به نظرم باید بعد از عید عمل می کرد. اما به هرحال گاه گاهی حوادثی پیش می آید که تقصیر هیچکس نیست.
۵
فیلسوف معاصر دکتر سروش دباغ فرزند عبدالکریم سرو هم از نگاه فلسفی خودش به کیارسمی و فیلم هایش نگاه کرده است که جالب نوجه است :
و رفت تا لب هیچ/ و پشت حوصله نورها دراز کشید/ و هیچ فکر نکرد/ که ما میان پریشانی تلفظ درها/ برای خوردن یک سیب/ چه قدر تنها ماندیم».
عباس کیارستمی، کارگردان و عکاسِ برجستهٔ معاصر، دیروز بر اثر سکتهٔ مغزی در پاریس درگذشت و بهسوی بیسو پرواز کرد، از شنیدن این خبر اندوهگین شدم. هنوز دانشآموز دبیرستان بودم که با دیدن فیلم «خانهٔ دوست کجاست؟»، کیارستمی را شناختم؛ آن روزگار نمیدانستم که سهراب سپهری شعری با همین عنوان در دفتر «حجم سبز» دارد. بعدها که به دانشگاه پای نهادم و «هشت کتابِ» سپهری را بهصورتی جدّی در مطالعه گرفتم و دوباره «خانهٔ دوست کجاست؟» را دیدم، به لطافت و صمیمیت و سادگیِ ژرف و بدیعِ این فیلم پی بردم. سالها بعد، با دیدن فیلمهای درخشان و بهیادماندنی «طعم گیلاس» و «باد ما را خواهد برد»، تأثیر عمیق سپهری بر سینمای کیارستمی را به عیان دیدم و نگاه شاعرانه، معنوی و انسانیِ کیارستمی در آثارش را بسیار پسندیدم و به سینمای او علاقهمند شدم. چند وقت پیش با دیدن دوبارهٔ «طعم گیلاس»، اوقاتم خوش شد و این فقرات شعر «جنبش واژه زیستِ» سهراب را زیر لب زمزمه کردم:
«زندگی یعنی: یک سار پرید/ از چه دلتنگ شدی؟/ دلخوشی ها کم نیست: مثلاً این خورشید/ کودک پس فردا/ کفتر آن هفته/ یک نفر دیشب مُرد/ و هنوز، نان گندم خوب است/ و هنوز، آب میریزد پایین، اسبها مینوشند»[۱].
میتوان نسبت به مرگی که روزی در خواهد رسید و ما را در چنبرهٔ خویش گرفتار خواهد کرد، بیاعتنایی کرد و آن را ندید و انکار کرد و «کورمرگی» پیشه کرد؛ توگویی انسان تا ابدالآباد زنده است و روی در نقاب خاک نخواهد کشید. همچنین، انسانهای متعددی از دررسیدن مرگ میترسند و «مرگ هراس» اند؛ ایشان در مقام انکار این امر غریب نیستند، درعینحال از فرا یادآوردن این مهم که روزی باید از تعلقات و داشتهها و برخورداریهای خود بگذرند و صحنهٔ نمایش زندگی را ترک کنند، عمیقاً تلخکام و هراسناکاند، که «هر که شیرین میزید او تلخ مرد». افزون بر این دو شقّ، میتوان از کسانی سراغ گرفت که «مرگ آگاه» اند، این جماعت نه در مقام انکار مرگاند، نه مرگ هراسند؛ بلکه دو گانهٔ «زندگی/ مرگ» را توأمان و با هم میبینند و عجالی و موقتی و گذارا بودنِ فرصتی را که بدانها دادهشده تا چند صباحی بر روی کرهٔ خاکی بزیند و نقشآفرینی کنند، به نیکی دریافته، چشیده و در پی آناند تا زندگی اصیل و سنجیدهای پیشه کنند [۲] و از زندهبودن خویش، نهایت استفاده را ببرند و انتقام مرگ را از زندگی بگیرند؛ تا روزگاری که مرگ در میرسد، حسرتی بر وجودشان چنگ نیندازد و زمینی سوخته تحویل مرگ دهند [۳]:
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
چنانکه درمییابم، کیارستمی «مرگ آگاه» بود و در آثاری نظیر «زندگی و دیگر هیچ» و « طعم گیلاس»، این نوع مواجههٔ با مرگ را به زیبایی به تصویر کشیده است. به نزد او، «زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ» و مرگ «در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید» و «مسئول قشنگی پر شاپرک است»؛ مرگی که «با خوشه انگور میآید به دهان» و «گاهی ریحان میچیند»؛ مرگی که « در آبوهوای خوش اندیشه نشیمن دارد» و «گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد»؛ از اینرو نباید در بست «به روی سخن زندهٔ تقدیر که از پشت چپرهای صدا میشنویم».
در بیست سال گذشته، افزون بر آثار فوق؛ در میان آثار کیارستمی، فیلمهای «قضیه شکل اول، شکل دوم»، «کلوزاپ»، «زیر درختان زیتون»، «ده»، «کپی برابر اصل» و «شیرین» را دیده و لذت فراوان بردهام. آری گفتنِ به زندگی و برکشیدن و جدی گرفتن آن، بهرغم تمام تلخیها، سردیها، ناکامیها، نامردمیها و بادهای ناموافقی که در زندگیِ هر انسانی میوزد، خصوصاً در «زندگی و دیگر هیچ»، «زیر درختان زیتون» و «طعم گیلاس» موج می زند و عبرت آموزست و رهگشا؛ که «زندگی چیزی نیست که لب طاقچهٔ عادت از یاد من و تو برود». به روایت کیارستمی، دلخوشی ها کم نیست: کودک پسفردا، کفتر آن هفته، هنوز نان گندم خوب است، و هنوز اسبها آب مینوشند. میتوان طلب روزیِ ننهاده نکرد و آتش در پریشانی و پشیمانی زد و «دل دیگر» را سراغ گرفت [۴] و «به سیبی» و «به بوییدن بابونهای» خشنود بود، میتوان به «یک آینه، یک بستگیِ پاک» قناعت داشت و به تماشای «چکچک چلچله از سقف بهار» نشست و «به آغاز زمین نزدیک» شد و «نبض گلها را» گرفت و آرامش و طمأنینه را نصیب برد و اینچنین به سروقت سرشت سوگناکِ هستی رفت و به زندگیِ خویش معنا بخشید.
چندی پیش، مقدمهٔ داریوش شایگان بر مجموعه عکسهای کیارستمی تحت عنوان «درهای خانههای متروک» را در در جستجوی فضاهای گمشده خواندم. توضیحات شایگان دربارهٔ درهای کیارستمی در این مجموعهٔ عکسها که جملگی، درهایی خسته و خراب و پوستهپوستهشده و فرتوت و فرسودهٔ زماناند[۵]، مرا به تأمل و درنگ دربارهٔ مفاهیم زمان و زوال و فنا واداشت و هم نورد افقهای دور کرد. مشتاقم در اولین فرصت این مجموعه عکسها را ببینم و افزون بر فیلمسازی، از هنر عکاسی کیارستمی نیز بهرهمند شوم. علاوه بر فیلمسازی و عکاسی، کیارستمی در عرصهٔ ادبیات نیز طبعآزمایی کرد و آثاری چون حافظ به روایت کیارستمی و سعدی از دست خویشتن فریاد را منتشر ساخت؛ انتشار حافظ به روایت کیارستمی نقد عالمانهٔ برخی از حافظپژوهان و اهالی فرهنگ نظیر داریوش آشوری را در پی داشت. [۶]
کیارستمی جزء معدود سینماگران ایرانیِ صاحب سبکی بود که از شهرت و اعتبار و اقبال بینالمللی برخوردار بود؛ وی نام فرهنگ و هنر ایرانی را در جهان طنینانداز کرد و به سینمای ایران آبرو بخشید و با سفر بیبازگشتش، نامی نیک و میراثی ماندگار از خویش بر جای گذاشت. خدایش رحمت کند. ضایعهٔ درگذشت او را به خانوادهٔ محترم کیارستمی، جامعهٔ سینمایی و هموطنان عزیزِ هنردوست تسلیت میگویم:
دو چیز حاصل عمر است نام نیک و صواب
وز این دو در گذری کل من علیها فان
[۱] . تعبیر «کودک پسفردا» در این شعر سپهری، تداعی کنندهٔ این سخن نغز رابیندرانات تاگور، شاعر هندی است: «هر کودکی با این پیام به دنیا میآید که خداوند هنوز از بشر ناامید نشده است».
[۲] . در مقاله «مرگ در ذهن اقاقی جاریست: طرحواره ای از عرفان مدرن ۶»، با وام کردنِ مفاهیم «کورمرگی»، «مرگ هراسی»، «مرگ اندیشی» و «مرگ اگاهی»، چهار نوع مواجههٔ با مرگ به روایت خویش را تبیین کردهام. نگاه کنید به: سروش دباغ، فلسفهٔ لاجوردی سپهری، تهران، صراط، ۱۳۹۴، صفحات ۱۴۶-۱۲۹.
[۳] . فائق آمدن بر ترس از مرگ از طریق اصیل و در ژرفا زیستن و زمین سوخته برای «مرگ» بر جای نهادن، در آثار آروین یالوم، روانپزشک مشهور، استاد بازنشسته دانشگاه استنفورد و مبدع مکتب «رواندرمانی اگزیستانسیل» به نیکی تبیین شده است. به عنوان نمونه، نگاه کنید به: آروین یالوم، خیره به خورشید: غلبه بر هراس از مرگ، ترجمه مهدی غبرایی، تهران، نیکونشر، ۱۳۹۴.
[۴] . اشاره به یکی از ابیات دلانگیز مولوی در دیوان شمس:
بروای تن پریشان، تو و آن دل پشیمان
که ز هر دو تا نرستم، دل دیگرم نیامد
[۵] . داریوش شایگان، «درهای خانههای متروک»، در جستوجوی فضاهای گمشده، تهران، فرزان روز، ۱۳۹۲، صفحات ۱۷۵-۱۷۱.
[۶] . به نظرم، در این میان حق با آشوری است و ربط و نسبت «باید مطلقاً مدرن بودِ» رمبو که مورد استناد کیارستمی قرارگرفته با حافظ خوانی و حافظپژوهی، هیج روشن نیست. کیارستمی، فیلمساز تراز اولی بود، اما انتشار این اثر، بر اعتبار او نیفزود؛ تنها میتوان «حافظ به روایت کیارستمی» را نوعی ذوق ورزی هنری بهحساب آورد و بس. بر همین سیاق، بهرغم اینکه احمد شاملو، شاعر تراز اولی بود، انتشار دیوان حافظ با تصحیح او، بر قدر و منزلت او نیز نیفزود و نقد عالمانهٔ بهاءالدین خرمشاهی، خطاهای فاحش او در این کار را نمایان ساخت.
.
۶