یلدا و نویسنده: گفتگوی اختصاصی با خانم ماندانا زندی

شب یلدا ،طولانی ترین شب سال است و شب قصه گفتن و قصه شنیدن. .شب یلدای هنرلندی ها آمیخته شده با عطر کتاب و قصه و داستان، حرفهای صمیمانه و صادقانه، گفتگو با داستان نویس جوانی که یک شبه ره صد ساله را طی کرده است. بانویی نویسنده که شب یلدای امسال ما را به مهمانی خاطره ها و قصه هایش برد. رمانهای متعددی از او چاپ شده و یک مجموعه داستان کوتاه تحت عنوان «شام آخر». آخرین رمان او در واقع پلی بود که او بین دو دوره از نویسندگی خودش زد و خوش درخشید. سخن کوتاه، ماندانا زندی رمان نویس، داستان نویس و فعال حوزه ادب و هنر مهمان شب یلدای هنر لند است. آنچه که او در مورد خودش گفته حاصل گفتگوی من و مانداناست. پرسشها را حذف می کنم که پاسخهای ماندانای عزیز گویای همه چیز است. صادقانه و صمیمی و لطیف، درست مثل خودش و نوشته هایش.

سلام؛

ماندانا زندی هستم.متولد فروردین ماه سال شصت.تقریبا ده ساله که می نویسم.تحصیلاتم در زمینه فیلمنامه نویسی هست.

جالبه بدونید که من هیچ مشوقی نداشتم و خوانواده من هم مثل خیلی های دیگه آرزوشون این بود که من دکتر یا مهندس شم. به هرحال من نوشتن رو از راهنمایی و دبیرستان شروع کردم و در مسابقات استانی هم رتبه آوردم. من خیلی زود ازدواج کردم و تقریبا میتونم بگم حرفه ای نوشتن من بعداز ازدواجم شروع شد. اوایل رمان زیاد می خوندم، خیلی زیاد و همین باعث شد تا نوع قلم نویسندگان محبوبم در من اونقدر تاثیر بذاره که ناخوداگاه همونطوری مینوشتم. دقیقا غریزی نویسی به معنای واقعی و این یعنی جدای از سوژه و داستان که کاملا متعلق بخودم بود، در ساختار و فرم پیرو سایر نویسنده ها شده باشم. اما شوق به نوشتن منو برآن کرد تا درست نوشتن و اصولی نوشتن رو هم فرا بگیرم. همزمان در دانشگاه و موسسه های خصوصی، مبانی فیلمنامه نویسی می گذروندم و از طرف دیگه کلاس های نقد ادبی و عناصر داستان رو می گذروندم. استادهای خوب و زیادی هم داشتم که اگه بخوام فقط چندتاشونو نام ببرم واقعا درست نیست.چون از حقی که سایر اساتید به گردنم داشتن نمیتونم دربیام.

پس جدای نام اساتید میتونم به حوزه هنری؛ دانشگاه سوره و فرهنگسراهای مختلف اشاره کنم که کلاس ها اونجا برپا بود.

اوایل که نوشتن رو تازه شروع کرده بودم، نگران این بودم که دونستن نام من و اینکه مؤلف یه خانومه، روی ذهن مخاطب تاثیر بذاره. پس با نام مستعار نوشتم اسمم رو و زاویه دیدهای مختلف مرد و زن رو در داستان هام پیاده کردم که البته نتیجه هم رضایت بخش بود. ولی آیا همه هدف ما از نوشتن همینه؟ و من کم کم به متعالی کردن قلمم فکر کردم و اینکه چه ایرادی داره اگه داستانی رو یه ذهن زنانه خلق و طراحی کرده باشه؟ پس با جدیت به آموختن روآوردم. کتاب خوندم، نقد خوندم، فیلم دیدم و در کارگاه ها شرکت کردم. کم کم ساختارها رو شناختم و با واژه فرم بیشتر آشنا شدم. البته بگذریم از اینکه تا مدتی با بحران ساختارزدگی مواجه شده بودم و ناخوداگاه نوشتنو ترک کرده بودم. الگوهارو میذاشتم روبه روم و طبق اون مینوشتم که هیچ ثمره ای هم نداشت.

با اساتید مشورت کردم و گفتن که طبیعیه، زیاد بنویس و ناخوداگاهتو در داستان رها کن. و پیشنهاد من بعداز تمام این دوره ها به دوستان اینه که از بازنویسی نترسید و هر اثرتون رو بارها بازنویسی کنید. دفعه اول اجازه بدید تا ناخوداگاه تون سکان رو بدست بگیره و بعد در بازنویسی نوشته تونو نظام مندش کنید و ساختارش رو طراحی کنید و ببینید که چی می خواهید بگید. بعد تصمیم بگیرید که چطوری بگید بهتره و از چه زاویه ای. بعد خودتون شاهد خواهید بود که بعداز هر بازنویسی قطعا کارتون پخته تر و حرفه ای تر میشه و درواقع اثرتون تلفیقی شده از ناخوادگاه و خوداگاه. پس نترسید و عقب نکشید و نوشته هاتونو مچاله نکنید و اجازه بدید تا داستان در وجودتون نقش ببنده، ضمن اینکه بهتره فراموش نکنید که همیشه اولین چیزی که به ذهن مون می رسه افتضاحه و باید مدتی از ش فاصله بگیریم تا خوب جا بیفته و بهترین شکل رو نقش بزنه.

و نکته مهم اینه که برای چاپ اثرتون اصلااصلا عجله نکنید. اینو از کسی دارید میشنوید که قطعا معتقده که خیلی بهتر بود که شتابزده برای چاپ اثرش اقدام نمی کرد و کمی دست نگه می داشت؛ چراکه کارهای ما مثل فرزندان ما هستن و همیشه و همه جا همراه مون میان و اصلا خوب نیست که از تربیت بد بچه مون پیش جمع خجالت بکشیم. یه اثر بد هم دقیقا هممین حکم رو داره و شک نکنید که سالهای بعد خودتونو بخاطرش سرزنش خواهید کرد.

درحال حاضر بازار نشر روزهای خوبی رو سپری نمی کنه و ناشرها به تیراژهای پایین رو آوردن و آثار ترجمه در ویترین کتابفروشی ها حرف اولو می زنن. به عنوان یه دوست پیشنهادم اینه که هرگز هرگز هرگز برای چاپ کتابتون سرمایه گذاری شخصی نکنید. چراکه چاپ کتاب زیاد سخت نیست و بسادگی میشه از پسش برومد. ولی پخش و فروش کتاب واقعا فاکتوری نیست که بشه نادیده ش گرفت و قطعا ناشری که هزینه نکرده برای فروش کتاب تون تلاشی نمی کنه. پس اگه چندتا نشر رو زیر پا گذاشتید و کسی حاضر نشد روی کارتون سرمایه گذاری کنه، شک نکنید که یه جای کار می لنگه. پس خودتونو نبازید، اشک تونو پاک کنید و به خودتون بگید “من می تونم” و از نو مشغول بازنویسی شید. مثل یه بافتنی کل کارو بشکافید و از نو ببافید و شک نکنید که نتیجه حتما غافلگیرتون می کنه.

ناشرهای خوب کارتون رو بررسی می کنن و بعداز مدت معلومی، بهتون جواب میدن که کارتون تایید شده یا نه. اگه کارتون تایید شده باشه وقتشه که به دوستاتون شیرینی بدید و برید پای امضای قرارداد. بهتره برای چاپ اولین اثرتون خیلی خودتونو درگیر درصد و حق التالیف نکنید. چرا که یه ناشر خوب که از پخش خوبی هم برخورداره، می تونه اسم تونو حسابی بندازه روی زبونها.اون وقت همه چی به نفع شما پیش میره.

یه نکته دیگه اینه که خودتون از حرفهای مطلق خلاص کنید. حرفهایی که بعضی از اساتید توی کلاس ها میزنن. مثلا اینکه یه رمان نویس نمیتونه داستان کوتاه بنویسه، یا برعکس. من روزی رمان های هزار صفحه ای می نوشتم. حالا مینیمال های من برگزیده شناخته میشن و مجموعه داستان کوتاه هم حتی تونسته حرفی برا ی گفتن داشته باشه. دوستانی که منو می شناسن می دونن که فیلمنامه فیلم تلوزیونی روز یلدا شب چله رو سال هشتادونه برای شبکه سه سیما نوشتم و این کار تاحد زیادی موفق بود و حتی تونست دیپلم افتخار بهترین فیلمنامه رو هم بخودش اختصاص بده که برای منی که تازه کار بودم اونروزها واقعا موفقیت خوبی بود. پس یادمون باشه که در دنیای قصه، هیچی مطلق نیست و علم ما و توانایی و تلاش مونه که تعیین می کنه ما چه قابلیت هایی داریم. اما من خودم شخصا میتونم بگم که به رمان علاقه زیادی دارم و اولویت من در نوشتن رمانه.

البته مجموعه داستان اول من یعنی مجموعه شام آخر هم تونست بازخورد خوبی داشته باشه. مخصوصا داستان آرززوهایی که گره زده بر درخت خشکیدند تونست نظرات زیادی رو بخودش جلب کنه. دستمایه این داستان یک سنت قدیمی بود که در مناطق کویری کشورمون بهش باور داشتن و اونم این بود که مردم اعتقاد داشتن که اگه قنات کم آب شده، یعنی زن می خواد و باید زنی رو به عقدش دربیارن، ضمن اینکه اون زن تا اخر عمر در عقد قنات باقی میمونه و هرگز حق ازدواج نداشت، که البته قصه طولانی داره.ا ین سنت قدیمی شد دستمایه داستان من و قصه شکل گرفت و این داستان تونست نظرات زیادی رو به خودش جلب کنه.

من شدیدا معتقدم که هر نویسنده باید دوبرابر بقیه آدمها ببینه و بخونه و بدونه و اطلاعات داشته باشه. چراکه اطراف ما مملو از سوژه های نابی که خوب دیده نشدن و از کنارشون ساده گذشتیم. مثلا در ژانر ادبیات جنگ یا همون دفاع مقدس من شدیدا معتقدم که هنوز نگفته های زیادی هست و باید بهتر نگاه کرد و بیشتر شنید و از زاویه متفاوت تری به موضوع نگاه کرد. اتفاقی که برای من رخ داد و باعث شد تابه لطف خدا رمان خانه خورشید توجه های زیادی به سمتش معطوف شه همین نگاه جدید بود و اینکه من سعی کردم از یه زاویه کمتر دیده شده،به موضوع نگاه کنم.

البته من در این راه شانس مصاحبه با خیلی از عزیزان رو داشتم. از همسران فرماندهان شهید تا بیماران بستری در آسایشگاه ها یا دکترها و مددکارها و حتی خلبان هایی که سالها مخفیانه در اسارت بودن. البته که اتفاق کوچکی نبود و من به منزله عطف کاری بهش نگاه می کنم. چرا که نگارش رمان خانه خورشید، افق دید منو خیلی تغییر داد. خیلی. اونقدر زیاد که حتی گاهی باورش برای خودم هم سخته. این رمان در هفته دفاع مقدس در نمایشگاه تخصصی دفاع مقدس در مصلی تهران رونمایی شد و بزرگانی چون فرزندان و همسران فرماندهان شهید و خانواده های جانبازان در مراسم شرکت کردن و حتی از مدیریت بیمارستان های اعصاب و روان و بخش مددکاری هم مهمان ها ی عزیزی داشتم.

همونطور که گفتم زندگی حرفه ای من به قبل از چاپ خانه خورشید و بعداز اون تقسیم میشه. شاید اگه اشتباهات قبل رو مرتکب نشده بودم، تجربه امروزو نداشتم. شاید م بهتر بود از همین جایی که امروز ایستادم شروع می کردم. مهم نیست.من قراره که ادامه بدم و همه تلاش خودمو بکار بگیرم تا بهتر و بهتر و بهتر بنویسم. چراکه خیال میکنم تجربه های این ده سال از من نویسنده سرد و گرم چشیده ای ساخته.

این روزها رمان دختران پاییز رو دارم می نویسم و همزمان یک مجموعه داستان هم جمع آوری می کنم. دبیرکانون ادبی فرهنگسرای ملل هم هستم و شنبه ها جلسات خوانش و نقد داستان برپا می کنم. همینطور خودم عهده دار جلسات چهارشنبه های دوست داشتنی هستم که هر چهارشنبه از ساعت پنج برگزار میشه. دور هم داستان میخونیم و از نویسندگان معروف دعوت می کنیم و اونهابرامون داستان میخونن و از راز موفقیت هاشون برامون میگن.همه اینهارو بگذارید کنار خوندن کتاب و دیدن فیلم و کلی کار دیگه.کلا من با این کارها حالم خیلی خوب میشه و حس میکنم بی ادبیات و جدای از دنیای هنر، جهان واقعا مفهوم خودشو از دست میده.

و حرف آخر اینکه اگه واقعا به ادبیات علاقه دارید از خوندن و نوشتن دست نکشید و ارتباط خودتونو با مراکز ادبی و کارگاه ها و جلسات ادبی قطع نکنید. از بازنویسی از نقد و از ایراد گرفتن از کارهاتون، نترسید و یادتون نره که منتقد ها کنار نویسنده ها هستن برا ی بهتر نوشتن؛ نه مقابل شون برای هرگز ننوشتن.

دیگه اینکه کتاب زیاد بخونید.فیلم زیاد ببینید. بنویسید. بنویسید. بنویسید.

دوستون دارم

یاحق

رونمایی از کتاب خانه خورشید اثر ماندانا زندی

 

داستان کوتاه: «آرزو هایی که گره زده بر درخت خشکیدند»

ممکن است شما دوست داشته باشید
4 نظرات
  1. حمید می گوید

    بسیار عالی ، اتفاقا چیزی که برام خیلی جالب بود اینکه ایشون اشراف خوبی بر حوزه داستان نویسی و نقد دارن

    1. ماندانا زندی می گوید

      یک دنیا ممنونم از لطف و توجه تون.?

  2. محمد حسین خداداد می گوید

    من داستان ساغر از خانم زندی را خواندم دو اشکال کوچک به داستان دارم می خواستم با خانم زندی در میان بگذارم .اگر با ایمیل من تماس بگیرید ممنون میشم

    1. ماندانا زندی می گوید

      سلام دوست من. متاسفم از اینکه دیر خوندم پیام تونو. مشتاق شنیدن نظرتون هستم.
      mim.zandii@yahoo.com
      ایمیل مو براتون درج میکنم. خوشحال میشم نقطه نظراتونو بدونم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

− 3 = 6