برآبهای خلیج معصومیت/ یادداشتی از محمدمهدی رسولی
محمد مهدی رسولی در دومین شماره فصلنامه سرزمین هنر یادداشتی بر فیلم “نفس” نرگس آبیار نوشته است که دیدی متفاوت نسبت به این اثر سینمائی دارد.
داستان، در یک اثر سینمایی میتواند از جهان ِ شئ باشد و یا تفسیری که در ذهن تماشاگر شکل میگیرد که در اینجا تفسیر، نسبت به موقعیت راوی دارای مقامی اعلی است؛ بنابراین اگر یک اثر سینمایی، همچون بذری زنده بتواند در روح و جان تماشاگر کاشته شود، جوانه بزند و ثمر بدهد، نوع دیگری از روایت شکل گرفته که محصول مشترک فیلمساز و تماشاگر است و این کار کمی نیست.
فیلم «نفس»، سومین اثر سینمایی نرگس آبیار در رویکردی آگاهانه می کوشد بر بستر دو جهان ِمجزا، روایتی را تصویر کند که نیمی از آن را بر پرده میبینیم و نیم دیگر، ظاهراً هیچگاه رخ نمینماید، چرا که در جهان تأویلات بصری ِ تماشاگر شکل میگیرد و تجلی مییابد.
محصول این پدیده در سینمای ایران، بسیار سخت یاب است.
پردازش تصاویر در روایتی که می کوشد از مسیر تکراری و ملالآور کلیشه های روایی دور شود، جاده های ناهموار و پرخطر را برمی گزیند. تصاویر، در پرتو داستانکهایی تکان دهنده که رنجِ بودن را تجربه می کنند، بر پرده جان می گیرند. روایت جزئیات، به مثابه ی تصویرگری ِ لحظه و زمان نامرئی، که آدمها، جاها و اشیاء را دربرمی گیرد، در برابر واقعیت ِمحتوم، متناقض نما جلوه می کند و درست به همین علت، اثر دارای ثروتی از لحظه های اثیری و آنی می شود. تماشاگر، دنیا را از چشم کودکی معصوم که در اکنون شکل می گیرد و شکل می بازد، می بیند؛ دنیایی که با پوستهای خشن، شئ ِ قیمتی اثر را که خیال ِتماشاگر است، صیقل می دهد.
بدون شک روایت در عرض، ساختار طرح اندازی ِداستانی را، پیچیده و دست نایافتنی می نماید، اما این راه سخت، به مدد ادوات و اطوارِ نمایشی ِ مؤثر و بجا، هموار می شود. داستان ِلحظه ها در بساطی از تکثر و تجمع پهن می شود و در پایان ِهر لحظه، شمایل وحدتی غنایی را ترسیم می کند. بسیاری از قاب بندیها آنچنان با هندسه ی معنایی روایت انطباق می یابند که جداسازی آنها به عنوان دو عنصر ابژه و سوبژه بعید می نماید. تصویر، در بازیافت عناصر ِپنهان در خیال ِتماشاگر نقشی تعیین کننده دارد. ضرباهنگ تقطیع نماها با نبض ِساختارشکن ِ روایت عرضی، همسو می شود.
در جایجای اثر، آشنازدایی یا بیگانه سازی در طرح ِطرحواره های داستانی، قابهای تازه ای میسازد. اندازه و ریخت ِقابها تنها واکنشی به عملگرایی قطعی ِآدمها و حتی اشیاء نیست، بلکه تصویری دیگرگونه شده و سیال در امتزاج با گذشته ی خاطره انگیز تماشاگر است؛ و درست به همین دلیل، دایره ی معناگرایانه و نشانه شناسانه ی تصاویر، لحظه به لحظه گسترش می یابد و نو به نو در هیئتی تازه، باز تعریف می شود.