بازگشت امیر کبیر | اکرانی دیرهنگام به قدمت ۴۳ سال
یادداشتی به مناسبت اولین اکران فیلم امیرکبیر برگرفته از سلطان صاحبقران اثر علی حاتمی
فقط شوق رفتن از میان شماست که مرگ را آسان میکند
سریال سلطان صاحبقران را سعدی سینمای ایران، علی حاتمی در سال ۱۳۵۴ برای تلویزیون ملی ساخت و بعد از انقلاب هیچگاه به نمایش درنیامد. این سریال ۱۳ قسمتی به حوادث و شخصیتهای دوران ناصرالدینشاه و بخشی از تاریخ معاصر میپردازد. امسال نسخه بازسازیشده یکی از قسمتهای آن به نام امیرکبیر در سی و ششمین جشنواره جهانی فجر به نمایش درآمد.
اکرانی دیرهنگام به قدمت ۴۳ سال
از بازیگران این سریال تنها زری خوشکام (همسر علی حاتمی) که در نقش ملک زاده خانم بازی کرده بود،در اکران فیلم حضور داشت. صدای این نسخه بازسازیشده گوشنواز است. تصویر بهمانند دیگر فیلمهای بازسازی شده هالیوودی نیست ولی باز هم زحمت فراوانی برای بالا بردن کیفیت این فیلم شده تا این سرمایههای فرهنگی سینمای ما برای آیندگان بماند. فیلم بدون تیتراژ ابتدا و انتهاست و نشان میدهد افرادی که سالهاست ممنوعالکار و ممنوعالتصویر بوده و هستند یا در قید حیات نیستند حتی نمیتواند اسامیشان به روی پرده راه پیدا کند!
بازی بازیگران و دوبلورهای رخ در نقاب کشیده خاطرهانگیز و ماندگار است. همه ما داستان زندگی و فرجام امیرکبیر را به یاد داریم. نکته جالب سریال روایت قتل امیرکبیر از زبان ملکزاده خانم (زری خوشکام) همسر امیرکبیر در نمای نزدیک است.
روایت قتل
هنگام روایت قطره اشکی روی مژههای ملکزاده خانم مینشیند و با پسزمینهای سیاه چگونگی قتل شوهرش را تعریف میکند.
سواران آمدند و من که خوشباوری گوشهایم را پُر کرده بود، صدای پای اسبها را نشنیدم. در اتاق به بچهها رخت نو میپوشاندم. صندوقها را به دنبال جامهای بهتر زیر و رو میکردم.
آخر من بیچاره از کجا میدانستم مناسبترین لباس برای بچههای بیپدر، پیراهن سیاه است!
سوارها پیاده شدند. از پلهها رفتند پایین به جانب حمام. دلاکباشی را از امیر جدا کردند.
فراشباشی فرمان قتل امیر را خواند. امیر تسلیم شد.
– میتوانم ملکزاده خانم را ببینم؟
– خیر
– شما مرگ مرا میخواهید نوعش که نقلی ندارد!
– این دیگر بسته به میل سرکار است
– دلاکم بیاید رگم را بزند
امیر کف دستهایش را گذاشت روی زمین. دلاک روبرویش نشست و رگ هر دودستش را برید.
– مرگ حق است؛ اما مردن به دست شما حقیقتاً مشکل است. فقط شوق رفتن از میان شماست که مرگ را آسان میکند.
خون امیر فرش حمام شد.
امیر نیمهجان شده بود. فراشباشی جرئت پیدا کرد و با چکمه آنقدر به پشتش لگد زد که کمرش شکست. امیر بیجان به زمین افتاد.
دلاک که نمیخواست قتل آقایش را به گردن بگیرد با همان نیشتر که رگ آقایش را زده بود، شکم خود را درید و پیش از مرگ آنچه را دیده بود به خواجهباشی گفت تا راز این جنایت پوشیده نماند؛ و من به این شوق زنده ماندهام که یادآور مرگ امیر باشم.
امیر روزهای آخر مهربانتر شده بود. در همان خانه موقتی هم خوش بودیم. به همان زندان هم راضی بودیم اگر امیر زنده میماند.
بدن پارهپاره امیر را به گورستان پشت مشهد کاشان بردند. خاک کردند؛ اما میدانستم آنها از مرده امیر هم دستبردار نبودند.
نعش امیر را چند ماه بعد به کربلا بردم. تا این شهید هم جدا از شهدای کربلا نباشد.
سکانس پایانی
در سکانس پایانی حمام تشبیه جالبی به ظهر عاشورا میشود و قاتلان امیر، در زره و کلاخود بهمانند کربلا سر امیر را از تنش جدا میکنند و سر را به سمت دوربین میآورند. در انتها صدای تعزیه ظهر عاشورا همراه با تصاویری از تابلو مشهور تکیه دولت استاد کمالالملک فیلم را به پایان میرساند.
نظرات بسته شده است.